یسنایسنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

به نام هستي بخش هستي ما

عمو امين خدانگهدار ، خاله مژگان خوش آمدي

عسل مامان بعد از اون اتفاق ناگوار كه افتاد تنها دلخوشي ما اومدن خاله مژگان و نيوشا گلي از انگليس بود كه هر روز وشب بش فكر ميكرديم.  انگار يك نور ضعيفي بود كه از روزنه اي كوچك در دل تاريك و عذا دار ما مي تابيد .   شما هم خيلي خوشحال بودي هرچي خريد ميكرديم و تميز ميكرديم ميگفتي بخاطر خاله مژگانه ؟ما هم ميگفتيم آره . كلي برچسب ميمون و دايناسور خريديم و زديم به ديوار اتاقت . شما كلي كيف كردي باشون و اتاقت خيلي قشنگ شده  .    در  تدارك ورود خاله جان بوديم كه ويزاي عمو امين هم درست شد كه بره المان برا ادامه تحصيل و اين باعث شد يكم جو خونه هامون عوض شه و هممون روحيه بگيريم . مامان ...
23 شهريور 1392

دايي ناصر از پيشمون رفت

دخترك گلم يك روز بهاري توي ارديبهشت ماه كه مامان مثل هميشه خسته از سركار برگشت خونه و داشت استراحت ميكرد، توي خواب صداي قهقه هاي شيرين شما رو ميشنيد كه داشتي توي اتاقت با خاله ماندانا بازي ميكردي و خونه اي رو كه خاله برات خريده بود اورده بود، باهم درست ميكردين و  بابا احسان روي مبل نشسته بود و در كمال ارامش اخبار گوش ميداد ناگهان صداي زنگ در اومد و مامان جون اشفته همه رو صدا زد كه بايد بريم درمانگاه مهر عظيميه .چون دايي ناصر رفته بود زمين فوتبال و در حين بازي دچار ايست قلبي شده بود . اخ خداي من چه مصيبت بزرگي . هممون هاج و واج مونده بوديم اصلا نميتونستيم باور كنيم و شما يكبند گريه ميكردي و ترسيده بودي . اصلا يك لحظه از من جدا ن...
23 شهريور 1392

اولين بيهوشي دختر گلم

عزيزكم امسال نوروز نشد بريم اهواز با توجه به توضيحات قبلي اي كه نوشتم برات . اين شد كه من و بابا بزرگ تصميم گرفتيم كه برا 40  امين روز درگذشت عمه جان (ارديبهشت 92) بريم اهواز .بابا احسان كه نميشد بياد چون  خونه نبود  . خلاصه 3 نفري رفتيم اهواز . بعد من گفتم تا شما رو آوردم اهواز ببرمت پيش دكتر اب اب زاده پسرخاله بابايي كه متخصص گوش و حلق و بيني ، شما رو معاينه كنه اخه شما چند ماهي هست كه گوش و گلوت درگير سرماخوردگيه و خوب نميشه . بعد از چكاپ كامل در مطب آقاي دكتر و نيز گرفتن نوار گوش از شما ، دكتر گفت كه اگه گوشات عمل بشن بهتره و ديگه كمتر نياز هست دارو بخوري . خلاصه من برگشتم خونه مامان جون و كلي نشستم فكر كردم بعد با بابا ...
18 شهريور 1392
1